نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد// نیاز بلهوس همچون نماز بی وضو باشد
ز مستی آنکه می گوید اناالحق کی خبر دارد// که کرسی زیر پا یا ریسمان در گلو باشد
نهم در پای جان بندی که تا جاوید نگریزد// از آن کاکل که من دانم گرم یک تار مو باشد
به خون غلتیدم از عشق تو حد چون من نگرداند// به یک پیمانه آن ساقی کش این می در سبو باشد
نه صلحت باعثی دارد نه خشمت موجبی یا رب// چه خواند این طبیعت را کسی وین خو چه خو باشد
بدین بی مهری ظاهر مشو نومید ازو وحشی// چه می دانی تو؟! شاید در ته خاطر نکو باشد.
( وحشی بافقی)
درباره این سایت