قول و وعده های امروز برا من مشکوکه، شما که سود سهام عدالت رو میخواستی قبل عید بدی ندادی، مناطق سیل زده رو میخوای با این روبراه کنی؟ من که راضی نیستم، حالا بگو که من ضدانقلاب هستم ولی بدون که من خود انقلاب هستم، من یکی از مستضعفین پا در راه امام روح الله هستم، البته بودم و خواهم بود، تو کی هستی؟! این بارندگی ها و سیل فعلا قصد تمام شدن نداره، کامپیوتر من هم زیر آب رفت و قص الی هذا، البته واس خودم چیزی نمیخوام، کارت بسیج ندارم، کارمند جایی هم نیستم، کارت هوشمند ملی هم ندارم، سیلی بود که آمد و سیلی است بر روی هرچه نامرده.
به سرش هوای حوا زد و رفت
بروید ای دلتان نیمه، در شیوه ما مرد با هرچه ستم هرچه بلا می ماند
حرف زیاد و ماهی قرمز و حرفهای اطرافش زیاد، من میگم برو بخر، ماهی قرمز خوشگله واسه خودش می چرخه و بچه کوچیکا رو خوشحال میکنه من نیگاه میکنم و از طریق رویت رویای کباب ماهی میبینم ، حالا بیا این ور بازار که امسال تولد امام علی و نوروز یکی شد، حالشو ببر
آن ماه دو هفته در نقابست، یا حوری دست در خضابست؟
وان وسمه بر ابروان دلبند، یا قوس قزح بر آفتابست؟
سیلاب ز سر گذشت یارا، ز اندازه بدر مبر جفا را
باز آی که از غم تو ما را، چشمی و هزار چشمه آبست
تندی و جفا و زشتخویی، هرچند که میکنی نکویی
فرمان برمت بهر چه گویی، جان بر لب و چشم بر خطابست
ای روی تو از بهشت بابی، دل بر نمک لبت کبابی
گفتم بزنم بر آتش آبی، وین آتش دل نه جای آبست
صبر از تو کسی نیاورد تاب، چشمم ز غمت نمی برد خواب
شک نیست که بر ممر سیلاب، چندانکه بنا کنی خرابست
ای شهره شهر و فتنه خیل، فی منظرک النهار و واللیل
هر کو نکند بصورتت میل، در صورت آدمی دوابست
ای داروی دلپذیر دردم، اقرار ببندگیت کردم
دانی که من از تو برنگردم، چندانکه خطا کنی صوابست
گرچه تو امیری و ما اسیریم، گرچه تو بزرگ و ما حقیریم
گرچه تو غنی و ما فقیریم، دلداری دوستان ثوابست
ای سرو روان و گلبن نو، مه پیکر آفتاب پرتو
بستان و بده بگوی و بشنو، شبهای چنین نه وقت خوابست
امشب شب خلوتست تا روز، ای طالع سعد و بخت فیروز
شمعی بمیان ما بر افروز، یا شمع مکن که ماهتابست
ساقی قدحی قلندری وار، در ده بمعاشران هشیار
دیوانه بحال خویش بگذار، کاین مستی ما نه از شرابست
باد است غرور زندگانی، برقست لوامع جوانی
دریاب دمی که میتوانی، بشتاب که عمر در شتابست
این گرسنه گرگ بی ترحم، خود سیر نمیشود ز مردم
ابنای زمان مثال گندم، وین دور فلک چو آسیابست
سعدی تو نه مرد وصل اویی، تا لاف زنی و قرب جویی
ای تشنه بخیره چند پویی؟ کاین ره که تو میروی سرابست.
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چکنم// زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چکنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت// نیست چون آینه ام روی ز آهن چکنم
برو ای ناصح و بر درد کشان خرده مگیر// کار فرمای قدر میکند این من چکنم
برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب// تو بفرما که من سوخته خرمن چکنم
شاه ترکان چو پسندید بچاهم انداخت// دستگیر ار نشود لطف تهمتن چکنم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور// چاره تیره شب وادی ایمن چکنم
حافظا خلد برین خانه موروث منست// اندرین منزل ویرانه نشیمن چکنم.
تنت قافست و جانت هست سیمرغ
ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ
حجاب کوه قافت آرد و بس
چو منعت می کند یک نیمه شو پس
بجز نامی ز جان نشنیده ای تو
وجود جان خود تن دیده ای تو
همه عالم پر از آثار جان است
ولی جان از همه عالم نهانست
تو سیمرغی ولیکن در حجابی
تو خورشیدی ولیکن در نقابی
ز کوه قاف جسمانی گذر کن
بدار الملک سفر کن
تو مرغ آشیان آسمانی
چو بازان مانده دور از آشیانی
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت// بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیفست طایری چو تو در خاکدان غم// زاینجا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست// می بینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر// در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب// جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل// می گویمت دعا و ثنا میفرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن// کائینه خدای نما میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند// قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت// با درد صبر کن که دوا میفرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر تست// بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت.
دیشب کتاب داستان راستان را ورق می زدم، مقدمه اش برایم خیلی جالب بود چون قبلا درست نخوانده بودم، استاد شهید مرتضی مطهری موضوعی را در چاپ اول سال ۱۳۳۹ مطرح می کنند که امروز هم مطرح است؛ برخی این مطالب داستانی را سبک می شمرند و ایشان را آن زمان منع می کنند که به اصطلاح کلاس خودش را پایین نیاورند و ایشان بر این عقیده بودند که این داستانها تأثیر مثبت بر زندگی مردم دارند.
( وقت کردید بخوانید)
امید کاذب از برجام زاده شد، من نمیدانم چرا و داردسته اش انقدر اعتیادشان به این توافق نامه زیاد است، خب مردم رو انقد سرکیسه کردین و تو و سیف و جهانگیری و نهاوندیان و بقیه فراماسونهای چند لایه مثل پیاز. الان یه توسری لازم دارید، ماه رمضان ماه جنگ است نه گذشت .
دریافت ( سوره مبارکه « احزاب» )
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به زان که طفیل خوان ناکس بودن
با نان جوین خویش حقا که به است
کالوده و بپالوده هر خس بودن
( حکیم عمر خیام)
قومی متفکرند در مذهب و دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
( امروز روز بزرگداشت حجت الحق الامام عمر ابن ابراهیم خیام نیشابوری است)
کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده ای نبود.
چو پیروز شد تیره روان // چه غم دارد از گریه کاروان؟
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود، یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن.
آهنی را که موریانه بخورد// نتوان برد ازو بصیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ؟// نرود میخ آهنی در سنگ
همانا که جرم از طرف ماست.
بروزگار سلامت شکستگان دریاب// که خیر خاطر مسکین بلا بگرداند
چو سائل از تو بزاری طلب کند چیزی// بده، وگرنه ستمگر بزور بستاند
نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد// نیاز بلهوس همچون نماز بی وضو باشد
ز مستی آنکه می گوید اناالحق کی خبر دارد// که کرسی زیر پا یا ریسمان در گلو باشد
نهم در پای جان بندی که تا جاوید نگریزد// از آن کاکل که من دانم گرم یک تار مو باشد
به خون غلتیدم از عشق تو حد چون من نگرداند// به یک پیمانه آن ساقی کش این می در سبو باشد
نه صلحت باعثی دارد نه خشمت موجبی یا رب// چه خواند این طبیعت را کسی وین خو چه خو باشد
بدین بی مهری ظاهر مشو نومید ازو وحشی// چه می دانی تو؟! شاید در ته خاطر نکو باشد.
( وحشی بافقی)
ببرد از من قرار و طاعت هوش// بت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری چابکی شنگی کله دار// ظریفی مهوشی ترکی قبا پوش
ز تاب آتش سودای عشقش// بسان دیگ دایم می زنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر// گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم// نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببردست// بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ// لب نوشش لب نوشش لب نوش.
امام ای دیروز این مطلب را فرمودند و زمانیکه زندگی مردم شرطی شده است اقتصاد هم شرطی میشود و کلی حرف زدن فایده ای ندارد باید به جزییات بپردازیم، وقتی شخصی توانسته است درآمدی از اینترنت کسب کند ( اینترنت در قبال اینترانت) یک هفته کارش لنگ شده است و البته مسائل امنیتی در جای خود ولی وقتی دولت مملکت را به اینترنت شرطی کرده است اگر دست و پای این بیمار (اقتصاد) را ببرد و این برش ناشیانه را درست نکند و کلی بگوید که درست میشود بدانید که بطور کلی درست نمیشود. ما روزگار خود را میگذرانیم و امثال من که با سختی آشنا هستم و یاد گرفتم با تکه ای نان خشک و جرعه ای آب زندگی کنم آیا دولتمردان میتوانند؟
درباره این سایت